2002
نظریه ذهن (Theory of Mind ) چیست؟
توانایی نسبت دادن حالت های ذهنی یعنی نیات ، احساسات ، خواسته ها و باورها به خود و دیگران و درک این که حالات ذهنی دیگران می تواند متفاوت از حالات ذهنی خود فرد باشد اصطلاحا نظریه ذهن (TOM) نامیده می شود. به عبارت دیگر TOM به ظرفیت ذهنی اشاره دارد که به شما امکان درک و استنتاج حالات روحی را در دیگران به خوبی خودتان می دهد و آگاهی از اینکه حالات روحی و روانی ما می تواند با دیگران متفاوت باشد.
از نظر عملکردی ، حالات روانی ذهنی شناختی و عاطفی را می توان تشخیص داد. تئوری ذهن شناختی اشاره دارد به حالات ذهنی شناختی مانند افکار ، عقاید و اهداف ، در حالی که نظریه ذهن عاطفی مربوط به احساسات ، تأثیرات و هیجانات است. توانایی های TOM عاطفی بیشتر با کارهایی که مستلزم استنباط حالات روحی عاطفی از تصاویر یا فیلم هایی از کل صورت یا فقط ناحیه چشم هستند، ارزیابی شده اند.
TOM شناختی بیشتر با استفاده از الگوی باور غلط بررسی می شود الگویی که توانایی درک اینکه اعتقادات شخص دیگر با اعتقادات خود فرد متفاوت است را اندازه گیری می کند.
افراد مختلف از لحاظ توانایی نظریه ذهن بر روی یک پیوستار به درجات مختلف قرار دارند در یک انتهای پیوستار ، نظریه ذهن پیشرفته و در انتهای دیگر آن با نقص در نظریه ذهن مواجه هستیم. عوامل مختلفی در تحول نظریه ذهن دخالت دارند گاه شرایط آسیب زا موجب نقص در این توانایی فراشناختی پیشرفته می شود و این در حالی است که دیگر توانایی های شناختی فرد سالم است اختلالات مرتبط با نظریه ذهن، در افراد مبتلا به اختلالات طیف اوتیسم، اسکیزوفرنی، اختلال بیشفعالی با کمبود توجه (ADHD) و همچنین در مسمومیت عصبی از سوءمصرف الکل رخ میدهد. توانایی درک و پیش بینی قصد، رفتارها و احساسات دیگران برای تعامل موثر اجتماعی بسیار مهم است کمبودها در این زمینه - که اغلب در تئوری ذهن به آنها نقص گفته می شود - ممکن است تعاملاتی را که فرد با دیگران دارد به خطر بیندازد.
همواره پرسش مهم از دیدگاه تحولی ، چگونه ساخته شدن و یا اکتساب این توانایی است کودکان در طی چه مراحلی از تحول می توانند دیگری را با افکار ، احساسات و دیدگاه خاصشان در نظر گرفته و به او توجه کنند؟
باور کاذب
باورها شیوه های را که جهان میباشد یا دست کم ما میخواهیم باشد منعکس میکنند . بنابراین اگر ما بفهمیم باورمان اشتباه است، سعی خواهیم کرد آن را مطابق با حقیقت اشیای خارجی تغییر دهیم . به طور کلی پذیرفته شده است که کودک برای به دست آوردن مفهوم باور باید درک کند که آنچه دیگری باور دارد میتواند نادرست باشد.
درباره استدلال باور غلط، ادعا این است که کودکان درک میکنند که مردم به همان اندازه که در جهان موقعیتها و رویدادها زندگی میکنند، در جهان ذهنیشان نیز زندگی میکنند اگر کودکان درک کنند که افراد میتوانند باور غلط داشته باشند، پس قادرند بفهمند که درک اشخاص از جهان میتواند متفاوت از واقعیت آن باشد. در این شرایط ما استنتاج خواهیم کرد که کودک نظریه ذهن را درک کرده است. از طرف دیگر عدم درک اینکه اشخاص میتوانند باور غلط داشته باشند، نشان میدهد که کودک هنوز نظریه ذهن را کسب نکرده است و تفکرش به جهان واقعی محدود میشود.
تاریخچه نظریه ذهن
اصطلاح تئوری ذهن برای اولین بار توسط پریماک و ودراف ( 1978) مطرح گردید تا به بررسی این فرضیه بپردازد که آیا میمون ها برای درک ، تبیین و پیش بینی رفتار ، قادر به نسبت دادن حالات ذهنی ( مثل تمایلات ، باورها و نیات ) به خود و دیگران هستند. آنها مدعی شدند که احتمالا میمون ها دارای یک تئوری ذهن ابتدایی می باشند از آنجا که حالات ذهنی بطور مستقیم قابل مشاهده نیستند و می توانند جهت پیش بینی رفتارها مورد استفاده قرار گیرند توانایی استنباط حالات ذهنی اصطلاحا تئوری ذهن خوانده می شود.
تحت تأثیر پژوهش های تئوری ذهن در حیوانات نخستین ، این موضوع که آیا کودکان و خردسالان قادر به استفاده از حالات ذهنی در توضیح و تفسیر رفتار دیگران هستند یا خیر و نیز چگونگی و زمان دستیابی به تئوری ذهن در طی رشد مورد توجه گسترده پژوهشگران در روانشناسی تحولی قرار گرفته است . اگر چه پیاژه نخستین کسی بود که به این موضوع تحت عنوان خود میان بینی پرداخت اما بررسی دقیق در مورد دیدگاه گیری توسط فلاول (1963)صورت گرفته است تحقیقات فلاول در گسترش نظریه ی شناخت اجتماعی نقش مهمی ایفا کرد او دیدگاه گیری بصری و مفهومی را مطرح کرد و مراحل تحول کودکان را در سنین مختلف بررسی کرد در دیدگاه بصری فرد می تواند درک کند که دیگری از زاویه ی دید خود چه قسمتی از یک موضوع واحد را درک می کند پیاژه (1956) برای اولین بار به دیدگاه گیری بصری بر اساس بررسی تحول تجسم فضایی کوکان پرداخت او از آزمون مشهور سه کوه خود برای این ارزیابی استفاده کرد بر حسب نتایج پیاژه کودکان بین سنین 4 تا 6 سالگی در خود میان بینی کامل به سر برده و دیدگاه خود را به دیگری نسبت داده و فکر می کنند آنچه خود می بینند دیگری نیز می بیند در 8- 6 سالگی پیشرفت نسبی اتفاق می افتد و متوجه تفاوت دیدگاه دیگران می شوند اما هنوز در پیش بینی دیدگاه دیگری دچار مشکل هستند در 12- 9 سالگی است که این پیش بینی کامل شده و پاسخ ها تصحیح می شوند اما مطالعات جدیدتر نشان داده اند که پیاژه ناتوانی کودکان را بیش از آن چه هست نشان داده است.
مطالعات فلاول (1992) مؤید آن بود که کودکان خیلی زودتر و در حدود 6- 5 سالگی می توانند از زاویه دید دیگران به اشیاء بنگرند و زوایای مختلف دیدگاه ها را در نظر بگیرند . فلاول مطالعاتی نیز در مورد دیدگاه گیری مفهومی انجام داد یعنی آگاهی و درک این موضوع که شناخت و دانش دیگران نسبت به دنیا و اشیاء ( حالات ذهنی ) می تواند متفاوت از حالات ذهنی خود فرد درباره ی این موضوعات باشد نتایج این بررسی ها زمینه ساز نظریه های کودک درباره ی ذهن می باشد که امروزه از موضوعات جدید و جذاب تحقیقاتی محسوب می شود.
فلاول به این نتیجه دست یافت که کودکان به تدریج در طی سال های دبستان به تفکر زنجیره وار دست می یابند یعنی می توانند حلقه های مختلف یک تفکر پیچیده و مرتبط به هم را به یکدیگر پیوند دهند و درباره ی آن بیندیشند و حالات ذهنی و فکری بیش از دو فرد را درباره ی یکدیگر تجسم کنند. کودکان در حدود 11 سالگی به تفکر یک حلقه ای دست می یابند و در حدود 15- 14 سالگی به تفکر زنجیروار و چند حلقه ای نایل می شوند .
سلمن (1976) به دنبال این پژوهش ها به طور منظم تر و با استفاده از یک سری داستان مراحل تحولی دیدگاه گیری مفهومی را بررسی کرد.
افزایش پژوهش در تئوری ذهن ناشی از ایجاد و رشد الگوهای آزمایشی جدید می باشد این الگوها بر تکالیف باور کاذب تأکید دارند اعتقاد بر این است که ظهور درک باور کاذب که با موفقیت در تکالیف باور کاذب نشان داده می شود بیانگر توانایی تئوری ذهن کودکان می باشد.
سن اکتساب نظریه ذهن
برخی از پژوهشگران اکتساب نظریه ذهن را در 2/5 سالگی میدانند و برخی دیگر شروع با تأخیر را مطرح میکنند و معتقدند که توانشهای نظریه ذهن حقیقی فقط بعد از چهار سالگی نمایان میگردند و برخی تفاوتهای مشاهده شده در زمینه شروع اولیه یا شروع با تأخیر ، مربوط به نوع تکلیف به کار برده شده و درجه سادگی یا دشواری آن تکلیف میباشد.
به طور کلی در تحقیقات مختلف مشخص شده است که در سه تا چهار سالگی تغییری کلی در مفهوم کودک از ذهن رخ میدهد. طی این دوره اکثر کودکان میتوانند باورهای غلط را درک کنند، مفاهیم میل و قصد را بفهمند و از منابع مختلف باورها آگاه شوند. همچنین در این سن کودک شروع به درک این مطلب می نماید که اعمال مردم به وسیله افکار، باورها و امیالشان هدایت میشود.
رویکردهای نظری در زمینه ی نظریه ی ذهن
نظریه های متعددی جهت تبیین رشد عملکرد کودکان در تکالیف باور کاذب پیشنهاد شده است در این ارتباط سه رویکرد نظری عمده وجود دارند که تلاش دارند ماهیت و رشد تئوری ذهن ( TOM ) را به تصویر بکشند سه مورد از مهمترین این نظریه ها عبارتند از : نظریه ـ نظریه ، پیمانه ای و شبیه سازی .
گرچه این رویکردها در مولفه های اصلی نظریه ذهن توافق نظر دارند؛ اما درباره زمان و چگونگی کسب این مولفه ها توسط کودکان؛ اختلاف نظر دارند. به عنوان نمونه، پژوهش ها عمدتاً نشان می دهند که معمولاً کودکان چهار ساله به تکالیف باور غلط، پاسخ صحیح می دهند در حالی که کودکان سه ساله در پاسخگویی مشکل دارند. یکی از تفاوت های عمده میان رویکردهای نظریه ـ نظریه، پیمانه ای و شبیه سازی، چگونگی تبیینی است که هر کدام در توضیح دشواری سه ساله ها در پاسخگویی به تکالیف باور غلط ارائه می دهند.
بر اساس دیدگاه نظریه نظریه، تغییری که در عملکرد کودکان بین سنین سه و چهار سالگی رخ می دهد، می تواند با یک ناپیوستگی عمده در رشد توضیح داده شود، یعنی یک” تغییر نظریه” در حدود سن چهار سالگی که طی آن کودک کشف می کند که حالات ذهنی بازنمایی هایی از واقعیت می باشند. بر اساس این تحلیل، موفقیت در تکالیف باور غلط، مستلزم این است که کودک دارای یک نظریه ذهن بازنمایانه باشد و شکست در این تکالیف بیانگر کمبود مفهومی در بازنمایی باور می باشد. در مقابل دیدگاه نظریه نظریه که سه ساله ها را فاقد توانایی مفهوم باور می داند، رویکرد های پیمانه ای و شبیه سازی رشد نظریه ذهن را پیوسته میدانند. بر اساس رویکردهای پیمانه ای و شبیه سازی، تفاوت عملکرد کودکان چهار ساله بیشتر ناشی از عوامل عملکردی مثل آگاهی مکالمه ای و توجه می باشد تا کمبود مفهومی. به عبارتی دیگر، رویکرد پیمانه ای تغییر در عملکرد را ناشی از تغییراتی میداند که در میزان دسترسی به منابع پردازشی(محاسباتی) یا امکان پردازش تکالیف بین سه و چهار سالگی وجود دارد و نه تغییر مفهومی در درک کودکان از باور.
نظریه ـ نظریه
همه ما در رفتار متقابل روزمره مان با دیگران از نظریه های شخصی استفاده می کنیم و معمولا نظریه های شخصی خود را بر پایه اطلاعات جمع آوری شده از درک رفتار اطرافیانمان قرار می دهیم . این نظریه می گوید که کودکان و یا حتی نوزادان در هر حوزه ای یک نظریه می سازند . ساختار نظریه یک ماهیت تحولی و پویا دارد این گونه نیست که کودکان از یک حالت بدون داشتن هیچ نظریه به حالت داشتن یک نظریه ذهن کامل ( همانند بزرگسالان ) دست یابند بلکه آنها در مراحل مختلف تحول دارای نظریه های مختلف می باشند.
از دیدگاه روانشناسان نظریه ـ نظریه درک کودک از ذهن یا تئوری ذهن در مراحل مختلف تحول کیفیت های گوناگونی دارد در یک مطالعه طبیعی برتش و ولمن ( 1995) توالی سه گام تحولی ارائه نموده اند که عبارتند از :
1. سطح اول روانشناسی میل: که کودکان در حدود 2 سالگی کسب می کنند این روانشناسی علاوه بر اینکه شامل یک مفهوم ابتدایی از امیال ساده می شود هیجان های ابتدایی و تجربه ادراکی ابتدایی یا توجه را نیز در بر می گیرد.
2. سطح دوم درک روانشناسی میل ـ باور : در حدود سه سالگی کودکان صحبت کردن درباره باورها ، امیال ، افکار را شروع می کنند و ظاهرا درک می کنند که باورها بازنمایی ذهنی هستند که می توانند درست یا غلط باشند و از شخصی به شخص دیگر متفاوت باشند با وجود این در این سن آنها پیوسته اعمال خودشان و دیگران را با توسل به امیال خود تبیین می کنند.
3.سطح سوم کسب روانشناسی میل ـ باور : کودکان در 4 سالگی افکار دیگران را باور دارند و آرزوهایشان را درک
می کنند .
ولمن و همکاران ( 2001) نیز بر این باورند که بین 2/5 تا 5 سالگی در درک بازنمایی و درک عملکرد ذهن کودکان یک تغییر مفهومی رخ می دهد.بر طبق دیدگاه نظریه نظریه ، پیشرفت های تفکر کودکان بیشتر همانند اکتشاف علمی است کودکان در اصل دانشمندانی کوچکی هستند که نظریه ای راجع به محتویات ذهن سایرین می سازند.
در یک تحلیل نظریه ـ نظریه دیگر ، پرنر (1998 ـ 1991) رشد تئوری ذهن را بر اساس انواع متفاوت بازنمایی که توسط کودک صورت می گیرد توضیح می دهد به اعتقاد پرنر (1998) انواع بازنمایی شامل نمایش ( در هنگام تولد ) ، بازنمایی ( حدود 18 ماهگی ) و فرابازنمایی ( چهار سالگی ) می باشد که پایه های مفهومی رشد درک از ذهن یا تئوری ذهن می باشد همزمان با ظهور این تغییرات مفهومی ، تئوری ذهن نیز تحول می یابد نمایش الگویی از واقعیت می باشد که بطور کامل توسط درونداد ادراکی تعیین می شود در حدود 18 ماهگی کودک قادر می شود تا از محدودیت های واقعیت فراتر رود وبه قلمرو دنیای فرضیه ای و غیر واقعی پا بگذارد این توانایی که بازنمایی خوانده می شود به کودک امکان می دهد تا بر خلاف نمایش که صرفا واقعیت را منعکس می کرد الگوهای ذهنی منعطف و متنوعی را در کنار الگوی نمایش بسازد چنین الگوهایی می تواند جهت ارزیابی اطلاعات موجود در نمایش مورد استفاده قرار گیرد اعتقاد بر این است که بازی وانمود سازی نتیجه ای از ظهور بازنمایی می باشد.
در حدود سن 4 سالگی تغییر مفهومی مهمی رخ می دهد در این مرحله با دستیابی به توانایی فرا بازنمایی کودک در می یابد که ذهن بعنوان واسطه بازنمایی عمل
می کند حال کودک می تواند دریابد که هر فرد ممکن است الگوهای مختلفی از واقعیت داشته باشد بر این اساس ،دیدگاه نظریه ـ نظریه بر این باور است که رشد تئوری ذهن در کودکان با تغییر تئوری ذهن غیر بازنمایانه به بازنمایانه قابل تبیین است.
در تئوری ذهن غیر بازنمایانه ، اعتقاد بر این است که ذهن انباری حاوی حالات ذهنی مختلف ( تمایلات ، باورها ، نیات ) می باشد که می توانند جهت اسناد دهی به اعمال انسان مورد استفاده قرار گیرند اما در تئوری ذهن بازنمایانه چنین پنداشته می شود که ذهن یک پردازشگر فعال اطلاعات می باشد که بواسطه آن حالات ذهنی ظاهر می شوند بر اساس این مفهوم سازی است که پژوهشگران نظریه ـ نظریه مدعی می شوند که رشد تئوری ذهن ، شامل یک مجموعه تغییرات مفهومی حقیقی است.
چگونگی تبیین عملکرد کودکان در آزمون باور کاذب می تواند تفاوتهای اساسی رویکردهای نظریه ـ نظریه ، پیمانه ای و شبیه سازی را روشن سازد. پرنر و همکاران در 1987 تکلیفی آزمایشگاهی در درک باور کاذب به نام آزمون جعبه فریب طرح کردند در این آزمون به کودکان قوطی اسمارتیز نشان داده می شد و خواسته می شد تا حدس بزنند که چه چیزی داخل قوطی است کودکان پاسخ می دهند که قوطی حاوی اسمارتیز است اما وقتی آزمونگر نشان می دهد که در واقع قوطی حاوی مداد است انتظار اولیه کودکان نقض می شود آزمونگر سپس مدادها را به داخل قوطی برمی گرداند و سر آن را می بندد سپس از کودک خواسته می شود تا پیش بینی کند که اگر از شخص دیگر که داخل قوطی را ندیده است پرسیده شود چه چیزی داخل قوطی است چه پاسخی خواهد داد .
عملکرد کودکان در آزمونهای باور کاذب نشان می دهد که 4 ساله ها به آزمون پاسخ درست می دهند در حالیکه 3 ساله ها در آزمون مشکل دارند از دیدگاه رویکرد نظریه ـ نظریه شکست 3 ساله ها در آزمون باور کاذب ناشی از کمبود مفهومی است این کودکان قادر به درک تفاوت دنیای ذهنی خودشان و دنیای ذهنی دیگران نیستند پرنر ، لیکام و ویمر (1987) به بررسی سه احتمال پرداختند که ممکن است دلیل شکست سه ساله ها در آزمون باور کاذب باشد : کمبود حافظه ، درک غلط از سؤال آزمون و ناتوانی در درک انتظاراتی که به شکل گیری باور کاذب می انجامد کودکان 3 و 4 ساله با استفاده از آزمون جعبه فریب مورد آزمون قرار گرفتند.
نتایج نشان داد که اکثر کودکان 4 ساله بدرستی پیش بینی کردند که فرد دارای باور کاذب فکر می کند که قوطی حاوی اسمارتیز است در مقابل کودکان سه ساله با اشاره به اینکه شخص فکر می کند که قوطی حاوی مداد است تنها به گزارش واقعیت فعلی ( که داخل قوطی مداد می باشد ) اکتفا کردند در جریان آزمون نشان داده شده بود که کودکان وقایع اساسی رویداد را در خاطر دارند و آزمونگر نیز تلاش کرده بود تا انتظارات را به طور واضحی بیان کند و از درک غلط پیشگیری نماید بر این اساس به اعتقاد پرنر و همکاران دشواری کودکان سه ساله در آزمون های باور کاذب ، ناشی از کمبود مفهومی آنان در درک امکان داشتن نگرش های متضاد به الگوها می باشد نه در حافظه و توانایی های پردازش اطلاعاتی.
رویکرد شبیه سازی
این نظریه می گوید که نظریه ذهن ، توانایی تصور کردن دیگران است . بر طبق نظریه شبیه سازی کودکان به صورت درون گرایانه از حالت های ذهنی خودشان آگاه اند و از طریق نوعی نقش گیری یا فرایند شبیه سازی از این آگاهی می توانند برای اسنتباط حالت های ذهنی سایر افراد استفاده کنند.
بر طبق این دیدگاه ، کودکان اعمال دیگران را بدین صورت پیش بینی می کنند که تصور می کنند اگر آنها باورها و امیال این افراد را داشتند چگونه عمل می کردند.
مطابق با این دیدگاه کودک مفاهیم روانشناختی ( باور ، میل ، قصد ، هیجان ) را از طریق تجربه خودش درک می کند آن چیزی که تحول می یابد توان شبیه سازی است.
بر خلاف رویکرد نظریه ـ نظریه ، در نظریه شبیه سازی اعتقاد بر این است که کودکان نیازی به رشد نظریه درباره ارتباط حالات ذهنی و رفتار ندارند در این رویکرد اعتقاد بر این است که اشخاص بطور شهودی و درونی از حالات ذهنی خویش آگاهی دارند و نیازی به هیچگونه استنباط ، سازه های مفهومی و یا نظریه پردازی جهت درک حالات ذهنی خویش ندارند.
در این جریان ابتدا کودک در حالات واقعی و یا تصوری ، حالات ذهنی خودش را تشخیص می دهد و سپس بر اساس شباهت یا قیاس چنین استنباط می کند که دیگری( فردی که مورد شبیه سازی قرار گرفته است ) حالات ذهنی مشابهی را تجربه می کند.
هاریس (1991) معتقد است که در فرایند تبیین و پیش بینی رفتار دیگران کودک به فرایند پیچیده ای از شبیه سازی ذهنی مبادرت می ورزد کیفیت شبیه سازی بستگی به توانایی کودک در دو گام متوالی ذیل دارد :
1. داشتن تصوری از تمایل یا باوری خاص
2. تصور اینکه اگر فردی آن تمایلات و باورها را داشته باشد چه اعمال ، افکار یا هیجاناتی ممکن است داشته باشد.
بر خلاف رویکرد نظریه ـ نظریه که رشد تئوری ذهن را تغییر در نظریه کودکان از حالات ذهنی ( تمایلات و باورها) می داند در نظریه شبیه سازی ، هاریس معتقد است که منشاء تغییراتی که در عملکرد کودکان در آزمون باور کاذب وجود دارد تحولاتی است که در انعطاف پذیری توانایی تصور پردازی ذهنی در طی رشد رخ می دهد چنین تحولاتی به کودک این امکان را می دهد که بتواند وضعیت ذهنی یک فرد را نسبت به موضوعی غیر واقعی شبیه سازی کند.
درک باور کاذب در دیگران مستلزم دو چیز می باشد : تصور موقعیتی فرضی که فرد دارای باور کاذب آنرا درست می پندارد و نیز درک این موضوع که نگرش فرد دارای باور کاذب با نگرش خود او متفاوت است .به عبارتی دیگر کودک باید تصور کند که دیگری نسبت به یک موقعیت از باوری برخوردار است که با باور خود کودک نسبت به همین موقعیت متفاوت است دشواری تکلیف باور کاذب برای کودکان سه ساله از این واقعیت ناشی می شود که این تکلیف به چنان سطحی از تصویرپردازی ذهنی نیاز دارد که فراتر از توانایی های تصوری آنان می باشد.
بر این اساس ، رویکرد شبیه سازی معتقد است که دشواری کودکان سه ساله در آزمون های باور کاذب ، به خاطر کمبود مفهومی در بازنمایی حالات ذهنی ای مثل تمایل و باور نیست بلکه به خاطر مشکلاتی است که در شبیه سازی ذهنی دیگران وجود دارد به عبارتی دیگر دشواری سه ساله ها در تکالیف باور کاذب نه یک کمبود مفهومی ، بلکه محدودیتی عملکردی است.
بعضی از ایده های رویکرد شبیه سازی مورد انتقاد رویکرد نظریه ـ نظریه قرار گرفته است بعنوان مثال در نظریه شبیه سازی انتظار بر این است که درجه دشواری نسبت دهی حالات ذهنی مختلف به دیگران یکسان است هر دوی امیال و باورها بعنوان حالاتی از ذهن خود کودک حتی در سنین پایین به یک میزان در دسترس کودک قرار دارند.
این دیدگاه توسط شواهدی به چالش کشیده شده اند که نشان می دهند بعضی از حالات ذهنی مثل ادراک و تمایل آسانتر از حالات ذهنی دیگر ( مثل باور ) در فرایند درک دیگران مورد استفاده قرار می گیرند.
رویکرد شبیه سازی مورد انتقاد قرار گرفته است ؛ برخلاف نظر این رویکرد ، درک و دانش انسان از تجارب شخصی او فراتر
می رود چرچلند بیان می کند افرادی که بطور مادرزادی نابینا یا ناشنوا هستند کاملا قادر به درک افراد معمولی هستند و یا افرادیکه هیچگاه تجریه طرد یا سوگ عمیقی نداشته اند می توانند افرادی را که در موقعیت طرد یا سوگ هستند بطور متناسبی درک نمایند چرچلند همچنین از رویکرد شبیه سازی انتقاد می کند که این رویکرد حتی اگر بتواند به پیش بینی رفتار دیگران منجر شود اما نمی تواند به افراد در فراهم ساختن تبیینی از رفتار کمک نماید در دیدگاه شبیه سازی نکته مهم این است که تعبیر و تفسیر افراد از تجارب شخصی آغاز می شود.
رویکرد پیمانه ای
بر اساس رویکرد پیمانه ای ذهن متشکل از سیستم های جداگانه ( مثل استعداد زبانی ، سیستم دیداری ) می باشد که هر کدام از سیستم هایش دارای ویژگی مخصوص به خود می باشد. رویکرد پیمانه ای در تقابل با دیدگاهی است که معتقد است انسانها دارای مجموعه ای توانایی های عمومی استدلال می باشند و در مواجهه با هر گونه تکلیف شناختی صرفنظر از محتوی خاص هر تکلیف مورد استفاده قرار می گیرند وجه تمایز اساسی رویکرد پیمانه ای با رویکردهای شبیه سازی و نظریه ـ نظریه ، در ماهیت حیطه ـ اختصاصی رویکرد پیمانه ای می باشد به اعتقاد فودور به میزانی که یک عملکرد بسته ـ اطلاعاتی است آن عملکرد پیمانه است منظور از بسته اطلاعات این است که پیمانه به اطلاعات خارج از خودش دسترسی نداشته باشد مثلا تئوری ذهن محرک های خاصی از محیط را بعنوان درونداد مورد توجه قرار می دهد و پس از پردازش درک حالت ذهنی دیگران بعنوان برونداد استخراج می شود در این فرایند اطلاعات دیگر موجود در محیط تأثیری در چگونگی پردازش تئوری ذهن ندارند چنین محدودیت هایی در جریان اطلاعات ( بسته ـ اطلاعات ) به ویژگی های خاصی می انجامد یعنی پیمانه ها ، حیطه ـ اختصاصی ، سریع ، ناخودآگاه و اجباری اند .
یکی از نظریه های پیمانه ای که چگونگی عمل تئوری ذهن را بعنوان یک پیمانه توضیح می دهد نظریه فودرو می باشد به اعتقاد فودرو هر نوزادی با یک پیمانه ی تئوری ذهن خیلی ساده ( VSTM ) بدنیا می آیند که برای درک حالت های ذهنی ویژگی های معنایی و سببی مناسب را فراهم می سازد بعنوان ویژگی معنایی ، پیمانه این امکان را به وجود می آورد که حالت های ذهنی با توجه به حالت های واقعی دنیا مورد ارزیابی قرار گیرند و ویژگی سببی یعنی اینکه حالت های ذهنی نتیجه ای از تعامل بین ارگانیسم و محیط و نیز تعامل بین حالت های ذهنی مختلف می باشند این ویژگی بیان می کند که حالت های ذهنی باعث رفتار هستند فودور عقیده دارد که خصیصه های پیمانه ای تئوری ذهن خیلی ساده در اساس بین کودکان و بزرگسالان یکسان است بجز اینکه تئوری ذهن بزرگسالان حالت های ذهنی بیشتری ( تمایلات ، باورها ، امیدها ، نیت ها ) را بازشناسی می کند در حالیکه VSTM کودکان تنها می توانند تمایلات و باورها را بازشناسی کنند.
پیش بینی عمل یک فرد مستلزم این است که تئوری ذهن خیلی ساده VSTM بعنوان یک توانایی ذاتی از مکانیسم عملکرد استفاده نماید اینکه عملکرد کودکان خردسال در مسئله ای که مستلزم پیش بینی رفتار است ( مثل آزمون باور کاذب ) با بزرگسالان تفاوت دارد ناشی از تفاوت در شایستگی ذاتی آنان ( پیمانه ی VSTM ) نیست بلکه بخاطر تفاوت در مکانیسم های عملکرد می باشد.
بر خلاف نظریه فودور ، پرنر معتقد است که تفاوت مفهومی مهمی بین توانایی تئوری ذهن خردسال و بزرگسال وجود دارد.
تحقیقات متعدد نشان می دهند که چهار ساله ها معمولا در تکالیف استاندار باور کاذب موفق به پاسخگویی صحیح می شوند در حالیکه سه ساله ها در پاسخگویی دچار مشکل اند . بر اساس رویکرد نظریه ـ نظریه ، دشواری سه ساله ها ناشی از کمبود مفهومی آنان در درک تئوری ذهن می باشد در مقابل رویکرد پیمانه ای مدعی است که دشواری سه ساله ها ، کمبود مفهومی در TOM نیست بلکه ناشی از محدودیت های آنان در عملکرد می باشد پژوهش های متعدد نشان داده اند که اگر آزمون های باور کاذب بگونه ای تعدیل شوند که با توانایی های زبانی ـ حافظه و توجه کودکان هماهنگ شوند عملکرد کودکان سه ساله در آزمون باور کاذب به گونه ای معنی دار بهبود می یابد.
این نتایج نشان می دهند که دشواری کودکان سه ساله در بازنمایی باور کاذب نیست بلکه در این نکته است که پاسخگویی صحیح به آزمون باور کاذب ، مستلزم دستیابی کودک به مهارت های عملکردی مثل حافظه ، توجه و زبان است در این دیدگاه عقیده بر این است که آزمون استاندارد باور کاذب اقتضائاتی عمومی دارد که ممکن است فراتر از توانایی پردازشی کودکان سه ساله باشد.